مترجم سایت

مترجم سایت

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 143
کل بازدید : 640553
کل یادداشتها ها : 528
خبر مایه


سلام من به خدایی که در این نزدیکی است ...   

 

-       سلام ... هنوز بیدار نشدی ؟ !

مرد نگاهی به او می اندازد و کنارش روی تخت می نشیند .

-       ببخشید که تنهات گذاشتم ... خب باید می رفتم ...

دست او را در دستش می گیرد .

 -       ... ترو خدا یه حرفی بزن ... یه چیزی بگو ....

و او گویی چشمانش را به حالت قهر بسته است .

 -       ... یعنی هنوزم نمی خوای سکوتو بشکنی ؟ !

 دستش را به آرامی نوازش می کند .

 - آخه قربونت برم الهی هیجده سالِ که دارم نازتو می کشم ! این نازی که کشیدنی هم   هست ! هیجده سال خودش یه عمریه ! وقتی اومدی هم? موهای سرم سیاه بود ... یادته ... امّا الان ... الان حتی یه تار موی سیام ندارم .

 بغضش می گیرد، نمی خواهد جلوی او گریه بکند، غرور که نه ... خجالت !

 بلند می شود و به طرف در می رود، دستگیره را می گیرد و برمی گردد، نگاه می کند . چشمانش همچنان بسته است . با حسرت سری تکان می دهد - حسرت این همه سال سکوت ! - دلتنگ از اتاق بیرون می رود .

 نشسته و خیره به دیوار ها نگاه می کند .

    -       شما چرا اینقدر خشک و بی روح نگام می کنید، اقلاً بام حرف بزنید ...

      مرد انگار با خودش یا با تمامی دنیا دردِدل می کند .

-       هیجده سالِ که این حسرت برام مونده؛ اون یه دفعه چشماشو باز کنه و فقط بهم نگاه کنه ... تنها دلخوشیمه .

زانو را در بغل می گیرد و گریه می کند .

مدتی می گذرد، سرش را بلند می کند .

 -       آه خدای من ... ترو دیگه از یاد بُرده بودم ... آخه زبون بسته تو چرا نمیری ؟

 مرغ عشق به مرد نگاه می کند .

-       من که سال هاست درِ قفس تو برات باز کردم .

مرغ عشق به مرد نگاه می کند .

مرد از جایش بلند می شود و به طرف طاقچه می رود .

-       از وقتی که برگشته با تو هم حرف نزده ... تو چرا به پاش نشستی ؟

مرغ عشق پَر می زند و روی طاقچه می نشیند .

-       چرا ... چرا ...

 از توی کیسه پلاستیک ، یک مشت ارزن برمی دارد .

 -       نه میری ، نه می خونی !

 مشتش را در ظرف داخل قفس خالی می کند .

 -        باشه ... من صبرم زیاده ....

 به طرف آشپزخانه می رود .

 -       بیا بخور تا آبم برات بیارم .

 مرغ عشق پَر می زند و به اتاق او می رود .

 شبِ دلگیریه، شبِ حادثه ... شبِ واقعه!!!، شبی که تو دلت بی قراری، امّا نمی دانی چی شده یا چی می خواد بشود . مرد هم همینطور احساس خلاء می کرد . احساس بی تابی می کرد، احساس می کرد حادثه در شُرُف رخ دادن است و او نمی دانست چکار باید بکند ؟ از خود بیخود بود . دائم می رفت تو اتاق و به او نگاه می کرد و برمی گشت بیرون .

 -       خدایا دیگه کمرم شکسته ... کمکم کن خدایا ... به من صبر و طاقت بده .

 مرد سر سجاده نشسته و دست هایش را رو به آسمان گرفته و به پهنای صورت اشک ریخته و گریه کرده است .

 مرغ عشق سراسیمه از اتاق او می آید و روبروی مرد می نشیند و بال و پَر می زند .

 -       چی شده ؟ ... گربه او مده !

 مرغ عشق بی تابی می کند .

 مرد با نگرانی بلند می شود و به اتاق او می رود . نگاهی به اطراف می اندازد، چیزی نمی بیند؛ فقط احساس می کند هوای اتاق دلگیر است . پنجره را باز می کند . نسیم خنکی به داخل اتاق می وزد .

 روی تخت می نشیند و دست او را می گیرد، می بوید و می بوسد .

 -       مادرت می خواست وقتی برگشتی دامادت بکنه ... امّا افسوس که با حسرت رفت .

 مرغ عشق کنار پنجره می رود .

 احساس می کند هوای خوبیه برای نفس کشیدن . به صورت پسر خیره می شود . سرش را بالا می برد و قاب عکس بالای سر پسر را می بیند . یادِ چیزی می افتد . شتابان از اتاق بیرون می رود و با چفیه ای برمی گردد . چفیه را روی گردن و سین? پسرش می گذارد .

 -       داشت یادم می رفت . امروز که رفته بودم بیرون برات گرفتم .

 پسر را می بوسد .

 -       قبلیه پاره شده بود باباجون ...

 دوباره می بوسدش و می بویدش .

 -       روم نمیشه بگم، از بس باهاش اشکامو پاک کرده بودم .

 مرغ عشق لب پنجره بال و پَر می زند و بی تابی می کند .

چندین بار او را می بوسد . گویی ولعی برای بوسیدن و بوییدن پیدا کرده است .

 مرغ عشق لب پنجره بال و پَر می زند و بی تابی می کند .

 روی تخت می نشیند و دستش را می گیرد و می بوسد .

 مرغ عشق لب پنجره بال و پَر می زند و بی تابی می کند .

 -       دکترا میگن یه روزی خوب میشی و از کُما درمیایی ...

 مرغ عشق از لب پنجره پَر می زند و به سوی آسمان پرواز می کند .

 مرد برمی گردد به پنجره نگاه می کند . احساس می کند دست پسر سردِ سرد شده است .

      چهارم / خردادماه / 1384 

       منیژه شهرابی                                                     






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ